جدول جو
جدول جو

معنی روبرو شدن - جستجوی لغت در جدول جو

روبرو شدن
(تَ دِ شُ دَ)
مواجه شدن. مقابل شدن. محاذی یکدیگر واقع گشتن، بهم رسیدن. نزدیک یکدیگر آمدن: دو لشکر بهم روبرو شدند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
روبرو شدن
لوجهٍ
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به عربی
روبرو شدن
Confront
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روبرو شدن
confronter
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روبرو شدن
対決する
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
روبرو شدن
konfrontieren
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
روبرو شدن
стикатися
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
روبرو شدن
skonfrontować
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
روبرو شدن
面对
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به چینی
روبرو شدن
confrontar
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
روبرو شدن
confrontare
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
روبرو شدن
confrontar
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
روبرو شدن
confronteren
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
روبرو شدن
직면하다
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
روبرو شدن
सामना करना
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به هندی
روبرو شدن
menghadapi
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
روبرو شدن
להתמודד
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به عبری
روبرو شدن
روبرو ہونا
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به اردو
روبرو شدن
মুখোমুখি হওয়া
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
روبرو شدن
เผชิญหน้า
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
روبرو شدن
столкнуться
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به روسی
روبرو شدن
karşılaşmak
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
روبرو شدن
kukutana
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روارو زدن
تصویر روارو زدن
فریاد برو برو برآوردن، برای مثال وقت بیاید که روارو زنند / سکۀ ما بر درمی نو زنند (نظامی۱ - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ / کِدَ)
مقابله. مواجهه. برابر شدن. مقابل شدن. مواجه شدن:
با کدامین رو نمیدانم سلیم !
میشود آیینه روباروی او.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
مقابله، روباروی شدن. (منتهی الارب). و رجوع به روبرو و روباروی و روباروی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ تَ)
کنایه از ضعیف و ناتوان گشتن. قدرت و شجاعت را از دست دادن. خائف و مرعوب شدن:
شیر در بادیۀ عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست.
حافظ.
، انکسار و عجز نمودن
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
آماده و متوجه سفر شدن. (آنندراج). آغاز سفر و حرکت کردن، راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار، بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف. از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ کَ دَ)
مقابل هم قرار دادن. مقابل کردن. مواجه گردانیدن، مدعی و منکری را در مجلس به مشافهۀ ادعا و انکار وادار کردن تا صحت و سقم گفتۀ یکی از آنها ظاهر آید: آنانکه منکرند بگو روبرو کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ گَ تَ)
در تداول عوام، مأخوذ به حیا شدن. در رقابت یا رودربایستی وادار به انجام دادن کاری یا بیان گفتاری گردیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ بُ دَ)
رجوع به روباروی شدن و روبرو شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روباروی شدن
تصویر روباروی شدن
برابر شدن، مواجه شدن، مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبراه شدن
تصویر روبراه شدن
آماده شدن مهیا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبند شدن
تصویر روبند شدن
ماخوذ به حیا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روارو زدن
تصویر روارو زدن
((~. زَ دَ))
فریاد زدن، فریاد برو برو زدن
فرهنگ فارسی معین